خادم الشهداء
خادم الشهداء

خادم الشهداء

سجده آخر


تازه آمده بود خط مقدم، به قول بچه ها صفر کیلومتر بود… صدای اذان که شد مثل همه مهیای نماز شد؛ دنبال آب میگشت برای وضو که حاجی با صدایی مهربون گفت: تیمم کن؛ از خاک این دشت پاک تر پیدا نمیکنی!

خندید و گفت: پاک ترین نمازم رو با پاک ترین خاک میخونم!
راست میگفت… سجده ی آخر، خاک پاک دشت با خونش پاک تر شد؛ ترکش لعنتی کار خودش را کرده بود …